من بینظرم....

ساخت وبلاگ
بالاخره اومد و رفت... ننه سفت و محکم گفت 100 تا سکهو یک دعوا و غم روی قلبمچند روز مثل آذرهای سال‌های سال پیش و تلخی و سردی... حس کردم حسادت هم دارد و می‌خواهد ور دلش باشم... و از حرف مردم بیشتر می‌ترسد تا سن استاد!استاد در محترمانه ترین حالت ممکن آمد کمک کرد غذا خرید آنقدر محترمانه حرف زد و آنقدر با ظرافت حرف زد که فهمیدم نمیخواد منو ناراحت کند و خصوصی با ننه حرف زد که صداشون می‌شنیدم و بیشتر از گذشته عاشقش شدمخرید کردیم و یک کاپشن خریدیمخداروشکر میکنم که انقدر راحت یک میلیون و 500 هزار تومان خرج برام میشهاین آدم برام جذابه محترمه بزرگه دوستش دارمباز هم دعوا کردیم و 1 ساعت فقط توانستم قهر باشمگفت خودموو تصمیم بگیریمفهمیدم مادر من و خواهر او نمی‌توانند کمکی کنند آنها فقط جدایی می‌خواهند... من 70 تا سکه میگم و او کمتر میخواهدفردا ایده ها را می‌گوییم و بعدش زهرا بین ما قضاوت میکندزینب هم میگه ازدواج بکن اگر آدم خوبیهبه هر حال من دوستش دارم و آینده را با او میبینم با او همه چیز در جنبش و جریان استبا او ‌شادماحساسات و عواطف من مورد توجه استو عمر دست خداستمانده رضایت مادر برای مهریه و تحقیقات رفتنشون... به نظرم بی‌مورد استاما لازمه... حتی تحقیقاتی که طیبه میگفتاو نمی‌گذارد حال دلم بد باشد کاملا با من است...حال دل من با او خوش استدیگر چیزی جز معلمی و ساخت مدرسه ام از خداو دنیا نمیخواهمخدایا کمکم کن راهی بروم که راه من است... من تاب تحمل حرفه‌ای مردم را هم دا م چون او عزیز من است... من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1402 ساعت: 14:20

بدم میاد از روزهای آخر آذر...مثل آذرهای 2سال پیش شده...سرد و یخی و غمناک و تلخ...دعوا، بغض سخت، راه نیافتن، نشدن، نیامدن، نخواستن، کاستن، لجبازی، دوری، تلخی، کینهبا مادر و شیرین و فاطمهش، امشبم احمد آمد... خیلی تلخه...باز هم به پاییز نفرت انگیز 1400 برگشت در توان من نیست... دو ساله با توام در هر درد و رنجی کنار تو آرام گرفته ام... نه میتوانم مهریه را کم کنم و نه زیاد کنم...گفتم دیگه 50 تا کافیهاما او می‌ترسد از رفتنم تنها شدنش برباد رفتن و دردی دو چنداناما من عدالت میخواهم، 20 تا کم است...بین خانواده و تو تکه پاره شده ام...همش اضطراب و نگرانی و ترس که زاده ی خانه و خانواده ام هست.. دعوا... رنجش...تلخی، تنهایی، بی کسی، درد فهمیده نشدن...چه خانواده ای دارم من.... خیر سرم میخوام ازدواج کنم.. هیچکسی دردودلهایم را نمیفهمد... احمد کنار کشیده... مادر حرفهایی می‌زند و زخم دلم را بیشتر می‌کند...با هم گعده راه انداختند و ضدمن حرف زدند...حالم ازشان بهم می‌خورد رفته اند کیفشو گشته اندخیلی کار زشتی کرده اند... همه زندگیشو زیر و رو کرده اند... خیلی بی شعوری فاطمه... بعد هم ننه را پر کرده اند که سنش زیاده، خونه و ماشین نداره، و خونه بنامت بکنه، بیاد شیراز و.... نمیدونند من از دست خودشون فرار کرده ام..برای فاطمه مینویسم و انفجار خشمم را ببیند و میفرستمکاظم براشون هده خرید، پرتقال و غذا و عسلاحترام و.....نمی‌فهمم چقدر بی انصاف اند و ننه را پر کرده و سمت من میفرستند و می‌گویند من مصداق مسخره کردن زه ا رای خاله ص نو برم... عجیبه... چقدر نادانند...به سرم زده برم تهران...دیوانه خانه اینجاست کنار خانواده ات باشی و نفرت در دلتهرآن رهایی است....کاش زودتر رهایی بیاید...کاش آلمان بودیم و این مشکلات نب من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1402 ساعت: 14:20

باز هم مادر داستان مرگ پدر را گفت که تو نبودی و کمک نکردی و...

جوابشو دادم که به من نگفتید

و بغض گلومو گرفت

مشاوره نیاز دارم...

کاظمم نیومد

بعید میدونم این هفته هم بیاد...

حس میکنم چرا مانعها... چرا نمیشه... تعلل نخواستن شک بهانه های کوچک نشدن...

چیه؟!

من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 23:45

بالاخره پاییز شد24 آذر میشه دو ساله که باهم آشنا شدیم و میخوایم ازدواج کنیم... میخوایم اما این همه شک.. تعللل... موانع... دو ماهه که میگه میاد.. دو ماهه که سر مهریه بحثمون شد... مریض شد نیومد.. گفت لباسم خوب نیست بارونه.. نیومد... دو هفته رفتم تهران باهم صحبت کردیم... اما هنوزم نیومده... گاهی دلم می‌گوید رها کن.... اما دست و دلم نمی‌تواند... باز هم زنگ میزنم.. مدتیست که شیرینوفاطمه میخوان خونه رو عوض کنندو شیرازبرن... امشب گفتم توی جریانات من خونه عوض نکنید.. اونم گفت حالا دوماهه که می‌خواهند بیاد و نمیاد خیلی ناراحت شدم و به ننه گفتم... خیلی عصبانی هستم ولی بلند حرفامو زدماونم گفت بهم گفتی شاشو، درحالی‌که هدفم مریضیش نبود و چقدر کینه ای هست... فهمیدم هیچکس در این دنیا محرم نیست چه برسه به خانوادهمیبینی... 8ماهه پولش دادم... حالا هم دستمزد اینه..دیگه خونه برام قابل تحمل نیستاون از فاطمه، اونم از احمد... اینم شیرین... ننه هم که هیچ وقت برام مادری نکرد...بهش گفتم منو مسخره کرده...این هفته هم که نمیاد... خیلی ناراحتمقلبمو شکست هم شیرین هم کاظممیدونم تقصیر محبت زیادیه خودمهبه دوتاشون زیادی سرویس دادمفردا پولمو از شیرین میگیرمکاظمم خودش باید زنگ برنا دلیل بیاره...مخالف تحقیق هم هست.... شاید هم نشه... اینقدر که این کش میده.. دیگه واقعا برام هیچی مهم نیستاگر ‌د که فبهااگر نشد دکترا کار میکنمشده یه عقده توی گلومچقدر دیگه مایه بگذارمبسه... من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 23:45

حس میکنم یه نحسی یه بختک هست روی خانواده ماستهیچ جوره باهم خوب نیستیمکینه هامون نمیکنهامشب صحنه روبرو شدن یوسف و برادراش دیدمننه گفت ببین از هم کینه نداشته باشید.. ببین برادراش چیکار کردندفردا هر کدومتون زیر یک ستاره هستید...یعنی میلیون ها سال نوری از هم دوریمبعید نمیگفت...کیلومترها از هم دور میشیم زیر آسمان خدا. خدا کمک کنه... دعواهامون تموم شد... فردا میریم برای گرفتن خانه..بلیط رو گرفتممونده خانه یکماه دیگه هم گواهینامه رانندگی میادمیخوام برای صادق یه دستگاه سفارش بدم بیاد بخاطر کمکش... احمد، شیرین، فاطمه از من دورندشبیه جو خوابگاهدیگه هیچی برام مهم نیست کاش خونه نبودم... طلا هم این هفته میادامروز تمام آنچه که در دلم بود گفتم... از بحث مهریه تا احمد که نمی‌خواهد کنارم باشد و مثلا برادرم هست.... چقدر دلم یک سفر خوب میخواهداحتمالا دی بریم قشم و بهمن بریم کویر... کاش خانواده من هم حسادت و کینه کمتری داشتند.... حیف از دست من دیگه گذشته.... حیف که دلتنگم اما جای ماندن نیست و من تلاش برای رفتن کنم شاید دوری ما را به هم برساند... من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 23:45

با دلی خونین و چشمانی اشکبار در خانه ی تو هستم.. دیگر به طور کامل از تو بریده ام... هیچ جوره قبول نمیکنیحتی دیگر شام بدون من میخوری!فلسطین برای تو از من مهمترهست...فلسطینت منم غرق در خون... غرق عشقی که دوسال است طول کشیده است و خودم را ثابت کرده ام... و حالا تو نمی‌خواهی حتی قدمی برداری... دیگر کنار میروم بی هیچ حرفیفقط فردا برمیگردم پیش عیسی بیاد آن غروبی که آمدم موهایم را کوتاه کند...حال برای خداحافظی و برگشت راه رفته... من نخواستم قبول کنم... 1000کیلومتر هم آمدم تا برایم ثابت شود اما عیان شد..فردا میروم فردوسی فروش پول‌های... وسایلم را جمع میکنممیروم انقلاب پیاده روی... اگر زهرا آمد خداحافظی کنیم... و تمام... خداحافظ تهران...راهی باز نمیبینم دیگر نوبت من نیست... نوبت اوست...عجب عجیب بود.... چه چیزی میخواستم یاد بگیرم؟؟؟دیشب خواب پدرم و احمد را دیدم.. احمد زیباتر شده بودبابا هنوز هم معتاد بود اما معلوم بود ترک کرده است... فقط گفت دلم درد می‌کند... از بیابانی برگشته بودند...خداحافظ عشق. خداحافظ تهران. خداحافظ انقلاب... خداحافظ 11 سال زندگی... خداحافظ روزهای عجیب... ....... روزی می آیم و از 20 سالگی تا 33 سالگیم در تهران مینویسم... من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 64 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 17:56

بالاخره پس از بالاو پایین های بسیار اومدم خونههفته بعد میاد خونمون صحبت کنه با مادرم و اگر مادرم راضی بشوداز لحظه اول استرس و ترس و چیزهای دیگه را به من داد و دلمو شکست و گفت سنش زیاده!میخوان خونه رو بفروشند و شیراز بروند!احساس خوبی ندارم!متوجهم نباید در این محیط مسموم بمانم اما می‌دانم کاظم هم باید کنار بیاید!خدا مرا کمک کنددکترا هم ثبت نام کردم معلمی هم...خدا مرا از دست مادر و کاظم محفوظ بدارد و اگر واقعا ازدواج سرنوشت من هست انجام دهم... در غیر این صورت تمام... پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۲ ×× 8:28 ×× پارسی ×× من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 17:56

نیم ساعت دیگه صادق میاد میریم تمرین رانندگیاین هفته فقط میخوام قبول بشم و هیچ کاری دیگه نمیکنم و این قضیه رو روشن کنم... تمام تمرکزم رو قبول شدن در رانندگی هست و تمام...ایشالا این هفته دیگه قبول میشم... با تمرکز و تلاشخیلی عالی یاد میده صادق... بسیار بسیار با حوصله اصلا مثل مربیان نیست همینه که سنگ تراش شده!امیدوارم کارشو راه بندازه زودتر و درآمدی خوب دربیارهکمی در بورس سرمایه گذاری کردم تا ببینم به کجا میرههنوز خبری از شاگرد جدید نیستامیدوارم این ماه جدید پر از اتفاقات شوق آور باشه4شنبه عشق میاد خونمون ایشالا و راه ما جدی تر میشه... حس خوبی دارم و میدونم همه چیز اوکی میشه ایشالا.... برم آماده بشم... خدایا با خیال راحت همه چیز رو به تو سپردم... من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 17:56